Nov 14, 2009

دل دیوانه‌ام! دیوانگی کن، مست شو، ویرانه کن...، تا آخرش هستم

























دلم یک آسمانِ بی‌کران و باز می‌خواهد
دلم پرواز می‌خواهد
دلم گهگاه می‌خواهد بگوید: های هِی هو هو، هوا هِی ها
بنوشد باده از می‌ها
بکوبد مشت بر من‌ها تُوها وِی‌ها
دلم گهگاه پَر پَر می‌شود
یک چیز دیگر می‌شود
حالی به حالی می‌شود،
از خویش خالی می‌شو
د
دلم می خواهد عصیانگر شود می گوید ابله! این همه افسونگری تا کی؟
حساب و احتیاط و حیله و سوداگری تا کی؟
زمان پَر کشیدن شد. بپّر آخر. این خری تا کی؟
نمی دانم، نمی دانم
تمام عمر ما طی شد به ماندن ها و در فرسایش وتکرار
کف کردن وِ از بیم مبادا،
روز بادا را تلف کردن
دلم گهگاه پُر می‌شود از غصه -
حق داردو باید عاقبت من را به دست عدل بسپارد...
رها کردم جهان را با دل دیوانه پیوستم
و مشتم را گشودم تا بیفتد عقل از دستم
دل دیوانه‌ام! دیوانگی کن، مست شو، ویرانه کن...، تا آخرش هستم
mehrafzon

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home