طلوع خورشيد «ناگزير» است! اين شب آبستن نور شده!]
بابک داد
از وقتي مقام معظم(!) رهبري رأي ملت را تصاحب كرد و بر خون بيگناهان پاي گذارد و اعتراضات ميليوني ملت را كاريكاتور انقلاب ٥٧ ناميد، براي خيلي از سنتي ها و اقشار عادي و حتي نا آگاه، «قداست و درستي و سلامت آقا» به آخر رسيد و تمام شد! براي مردمي كه من مي بينم و ٩٣ روز است دمخورشان هستم، تمام دودلي و ترديدهاي باقيمانده در اقشار سنتي و روستاييان و متدينين (حتي قشري) درباره "خروج رهبر" از همه مدارها و قرارهاي دين خدا به يقين رسيده و حالا آدم مؤمني را نمي يابم كه «به نام دين» طرفدار آقاي خامنه اي مانده باشد. من كه مهاجر شهرهاي اين سرزمينم و به رغم زندگي مخفي، با هر قشري سخن مي گويم و سخنشان را مي شنوم، كسي را نيافته ام كه مؤمن باشد و آقاي خامنه اي را هم «علي عادل» بداند! بهتر بگويم كسي نيست بتواند مؤمنانه از صلاحيتهاي رهبري ايشان دفاع كند، چون ديگر چيز قابل دفاعي باقي نمانده و مردم در گوشه و كنار كشور به مرور از اين نظام و رهبرش رويگردان شده اند. اينك براي يك روستانشين ساده دل و يك تهراني اهل اينترنت، اسلاميت و مشروعيت نظام از بين رفته و باطل شده است. منتها اين بي اعتباري حكومت، در هر قشري «علائم باليني» متفاوتي دارد. نحوه بيان اعتراضات روستائيها از شهرستانيها متفاوت است و شهرستانيها هم با بيان متفاوتي نسبت به شهرنشين ها و تحصيل كرده ها از مخالفت خود با اين حاكميت جور سخن مي گويند. سخنراني اخير آقاي خامنه اي اما، از ديد اعضاي صميمي يك خانواده كاشمري، صريح ترين دست و پا زدن او براي حفظ جايگاه فراانساني خود نزد اقشار سنتي بود كه نقشي بر آب زد و اثري نداشت. بي اثريش را گفتند و ساعتي به نقد اين تلاش بي نتيجه «آقا» سخن گفتند و شنيديم. براي آنها بي عدالتي هاي رهبر در همان شهرستان نمود داشت كه فكرش هم دشوار بود! آنها مي گفتند اگر رهبر خود را علي زمانه معرفي ميكند، بايد بتواند مثل علي(ع) از اين نقطه سرزمين تحت حكومتش و ظلمي كه مأمورانش به نام دين و خدا بر ما كرده اند، آگاه و هشيار باشد و چون نيست، او «علي» نيست! پسر ١٩ ساله شان اسماعيل گفت:«او كاريكاتور يزيد هم نيست!» سخنراني آقاي خامنه اي در سالروز شهادت امام علي(ع) و تشبيهات ناسازي كه ميان حكومت ظالم و جائر خود، با حكومت عدل و داد اميرالمؤمنين كرد، دل هر مسلمان و هر انساني را به درد و خروش آورد. ديدن اين همه مظالمي كه در نظام كودتاچي تحت نام «علي» بر مردم مي رود،هيچ وجداني را آسوده نگذاشته تا مانند حجره نشينان مدارس علميه و بيت برخي مراجع تقليد، وجدان خود را به خواب بزنند و گمان كنند در سرزمين عدل علي(ع) زندگي مي كنند. امروز ناآگاهترين مردم روستاهاي دورافتاده و شهرهاي بزرگ ما، تمثال بي مثال «كاريكاتور ديكتاتور» را در قامت حقير رهبري مي بينند كه شرح جنايتهايش را باد به اقصي نقاط كشور برده. حاكم جائري كه نه تنها علي نيست، بلكه مردمان صادق او را يزيد مي نامند و تشبيه او را به علي «كفر» مي دانند. حاكمي كه «اسباب بزرگي» نداشت و سالهاست «تكيه بر جاي بزرگان» زده است و امروزه داعيه خدايي هم دارد! كسي كه با خودفريبي و عوام فريبي، اداي صلاح و فلاح و اخلاق مداري و دينداري در مي آورد، حال آنكه به وقت عمل، براي حفظ تخت سلطاني اش، خونها ريخت.رهبري كه به قول اسماعيل-فرزند ميزبان كاشمري ما- حتي «كاريكاتور يزيد» هم نيست، وگرنه حريت و انسانيت را از يزيد تقليد مي كرد و لااقل با اهل بيت و خانواده مخالفانش جوانمردانه رفتار مي كرد! «اسماعيل» در يك تعويض روغني كار مي كند اما براي تحليلش، چند اسم هم مي آورد! باري، مردم دوردستها هم طعم ظلم را چشيده اند و هم خبر ظلم و خونريزي و حتي گروگانگيري خانواده سياسيون را شنيده اند. گويا نسيمي كه از دره اوين و از كنار سلولهاي زندان اوين مي گذرد، زمزمه اسيران را به تمام سرزمين ميبرد و به مردم دوردستها ميرساند. اسماعيل در جمع خانوادگي و شلوغ شان، نمونه هايي رو مي كند! مي گويد: دستگيري و آزار «شاهپور كاظمي» (برادر همسر ميرحسين)، «عاطفه امام» (دختر جواد امام كه زنداني بود) و «دكتر عليرضا بهشتي»(فرزند شهيد بهشتي) و نوه هاي آيت الله منتظري(كه عصر ديروز دوشنبه و چند ساعت از انتشار بيانيه پدربزرگشان به گروگان گرفته شده اند) ، تنها چند نمونه از خوي حقير رهبر و متوليان اين دستگاه جائر است. نظامي كه به گفته آيت الله منتظري، حقيقتا" «حكومت ولايت نظامي» است و رهبرش علي خامنه اي هم دچار سندروم «خود علي بيني!» است و مخالفان صالحش را به كشتن و اسارت و «داغ كردن» تهديد مي كند و خونهاي مظلومان را تحقير مي كند و اعتراضات مردم را به «كاريكاتور انقلاب ٥٧» تشبيه مي نمايد. در اين كوچ مخفيانه ٩٣ روزه، هر كجا باد مي تواند بوزد، سفر كرده ايم و همه جا آثار ظلم و فقر و تبعيض و بيعدالتي و... را ديده ايم كه تك تك ملت را به ستوه آورده است. همه بدنبال يك زبان مشترك براي ابراز انزجارشان بودند كه اينك آن زبان را يافته اند و مي بينند مي توانند با زبان سبز، كله سياه طاغوت را بكنند و سر سرخشان را حفظ كنند. همه يكدل شده اند كه در «روز ايران»، با نماد يكپارچه سبز، ايران را سبز كنيم و سياهي را بشوئيم و ريشه سياه ستم را از اين خاك در آوريم. باورش داريم. «ايران ما» به طلوع فجر پيروزي بسيار نزديك شده؛ اين بشارت را از اعماق اين سياهي شب مي نويسم! از اين لحظه اي كه شب،«آبستن نور» شده؛ اما سياهترين چهره اش را هنوز نشانمان مي دهد. آني ديگر، تاب مقاومتش مي شكند و شب محو مي شود. من و ما چه باشيم يا نباشيم طلوع خورشيد شب شكن، «ناگزير» است! حتمي است! ولي حضور «من و تو با هم» به اين طلوع خيره كننده، درخششي از جنس «ما» مي دهد. و خورشيد به «ما؛ همه فرزندان ايران» نيرويي ناتمام مي بخشد براي باغباني و كاشتن و ساختن اين سرزمين! مراقب باش كه از ضيافت خورشيد جا نماني. در «روز ايران» خورشيد آزادي بر سر همه مي تابد. جا نماني از لحظه تولد خورشيد مهر ايران!
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home